
فرضیه: به نظر میرسد که بین پایگاه اقتصادی-اجتماعی و گرایش به داشتن فرزند دیگر رابطه معکوس وجود دارد. بدین معنی که هرچه پایگاه اقتصادی-اجتماعی خانواده بالاتر باشد، گرایش به داشتن فرزند دیگر کمتر است و بالعکس هرچه پایگاه اقتصادی-اجتماعی خانواده پایینتر باشد، گرایش به داشتن فرزند دیگر بیشتر میشود.
به عقیدهی رانگ و کیلفورد نیز طبقه یا پایگاه اقتصادی-اجتماعی خانواده از عوامل تأثیرگذار بر سطح باروری است و طبقات مختلف اقتصادی-اجتماعی ازلحاظ رفتار باروری باهم تفاوت دارند.
۲-۵ پیشینهی تحقیق
۲-۵-۱ تحقیقات انجامشده درزمینهی تکفرزندی
سماکار در سال ۱۳۹۰ در پژوهشی با عنوان «بررسی عوامل مؤثر بر نگرش تکفرزندی: مطالعهی موردی زنان در آستانهی ازدواج شهر تهران» سعی کرده تا سهم عوامل مختلف بر نگرش به تکفرزندی را مشخص سازد. در این تحقیق که به روش پیماش انجام گرفته، تعداد جمعیت نمونه، ۳۰۰ نفر از زنان ۱۵ تا ۴۹ ساله در آستانهی ازدواج شهر تهران است که به مراکز مشاورهی قبل از ازدواج واقع در مناطق شمال، جنوب، شرق، غرب مراجعه کردهاند. روش نمونهگیری در این تحقیق، نمونهگیری احتمالی است. هدف این پژوهش، نشان دادن نحوهی نگرش به تکفرزندی و همچنین تحول نقش زنان در دهههای اخیر و تأثیر آن بر آن نگرش این گروه نسبت به فرزند آوری است. نتایج پژوهش حاکی از آن است که از کل زنانی که پس از ازدواج تمایل به داشتن فرزند داشتهاند (۱۹۹ نفر)، تعداد ۱۵۰ نفر (۳۸/۷۵ درصد) با داشتن فقط یک فرزند موافق بودند و ۶۲/۲۴ درصد مخالف تکفرزندی بودهاند. از میان دلایلی که برای موافقت با تکفرزندی بیان شده، به ترتیب استقلال اطلاعاتی زن، تحصیلات و همچنین اشتغال زنان به ترتیب دارای بیشترین تأثیر بر متغیر وابسته بوده است؛ و درمجموع، بیش از ۲۹ درصد تغییرات متغیر وابسته از طریق متغیر مستقل تبیین شده است. نتیجه حائز اهمیت در این پژوهش این است که داشتن فرزند و اهمیت آن در نزد زنان کم نیست، اما مسئلهی استقلال زنان و ترجیح لذت کار و تحصیل، باعث شده تا زنان به داشتن فرزند کمتر و یا تنها یک فرزند بسنده نمایند (سماکار ۱۳۹۰).
به نظر میرسد در این مطالعه بیشتر بر نقش عوامل اجتماعی، اقتصادی و جمعیتی توجه شده و نقش عوامل فرهنگی و نگرشی چندان موردتوجه واقع نشده است.
خلجآبادی فراهانی و سرایی در سال ۱۳۹۱ در تحقیقی تحت عنوان «ترجیح و قصد تکفرزندی و تعیینکنندههای آن در زنان مردان همسردار شهر تهران» با استفاده از یک رویکرد ترکیبی (مطالعه کمی و کیفی) به شناسایی دلایل، انگیزهها و عوامل بسترساز تکفرزندی در کوهورتهای اخیر ازدواج (افراد در شرف ازدواج و افرادی که دارای یک فرزند زیر ۵ سال هستند) به تفکیک دو جنس پرداختند. در این پژوهش با استفاده از روش سهمیهای خوشهای، ۸۷۱ نفر از زنان و مردان در شرف ازدواج مراجعهکننده به مراکز مشاوره قبل از ازدواج دولتی و ۹۲۰ نفر از زنان و مردان همسردار دارای یک فرزند زیر ۵ سال که جهت واکسیناسیون کودک خود به مراکز واکسیناسیون در تهران مراجعه کرده، مورد بررسی قرارگرفتهاند. بر اساس این تحقیق، قصد تکفرزندی در ۴۶ درصد و دو فرزندی در ۲/۴۳ درصد موارد گزارش شده است. تعیینکنندههای قصد تکفرزندی در مردان عبارت بود از: فردگرایی، نگرانی کمتر از مشکلات تکفرزندی، باورهای جنسیتی تساویطلبانه و نگرانیهای فرزند پروری، درحالیکه این تعیینکنندهها در زنان عبارت بودن: سن، نگرانیهای فرزند پروری، فردگرایی، نگرانی کمتر از تکفرزندی و آرمانگرایی در تربیت فرزند. این نتایج بیانگر نوعی گذار بهسوی کنترلهای درونیتر بر تصمیم باروری در مناطق توسعهیافته شهری مانند تهران بوده که منطبق بر نظریه گذار جمعیتی دوم میباشد (خلجآبادیفراهانی و سرایی ۱۳۹۱).
با توجه به روند رو به رشد پدیدهی تکفرزندی و از طرفی نبود اطلاعات کافی در خصوص نیات تکفرزندی نسلهای جدید ازدواج، این مطالعه با موردبررسی قرار دادن تکفرزندی و عوامل تعیینکنندهی آن اطلاعات مفیدی در این زمینه ارائه میدهد.
پدیدهی تکفرزندی، در کشورهای اروپایی به لحاظ کاهش شدید میزان باروری موردتوجه محققان بوده است. برتون و پریوکس تغییرات به وجود آمده از سال ۱۹۷۰ در نسبت زنان و مردان دارای تکفرزند طی دوره باروریشان همچنین ویژگیهای اجتماعی و جمعیتی آنها را در کشور فرانسه موردبررسی قرار دادند و نشان دادند که درصد پدر و مادرهای دارای یک فرزند، افزایش نیافته، اما عوامل مرتبط با تکفرزندی افزایش یافته است. این عوامل عبارتاند از: داشتن اولین فرزند بعد از ۳۰ سالگی، گسست و جدایی در ازدواج، جدایی زوجین در هنگام تولد اولین فرزند و داشتن فرزند از ازدواج قبلی. بر اساس این یافتهها تأثیر سن در زنان بهمراتب مهمتر و عمیقتر از مردان است. تکفرزند بودن خود والدین، شرایط زندگی، جنس و شغل زنان نیز از سایر تعیینکنندههای تکفرزندی معرفی شدند.
۲-۵-۲ تحقیقات انجامشده درزمینهی گرایش به داشتن فرزند دوم و سوم
ترابی، در سال ۱۳۹۱ در مقالهای با عنوان نقش عوامل اقتصادی و چانهزنی درون خانوار بر تقاضای فرزند دوم در ایران، با استفاده از روشهای اقتصادسنجی چند سطحی، میزان تأثیرگذاری تعیینکنندههای اقتصادی و قدرت چانهزنی والدین در تصمیمگیریهای درون خانواده را بر تقاضای فرزند دوم در ایران بررسی کرده است. دادهها ساختار دوسطحی داشتند. اطلاعات ۱۳۰۸۸ خانوادهی ایرانی (واحد سطح اول) با حداقل یک فرزند بزرگتر از یک سال و ساکن در ۳۰ استان ایران (واحد سطح دوم) از پرسشنامه آمارگیری از هزینه و درآمد خانوار (۱۳۸۹) استخراج و یک تابع رگرسیون دوسطحی لاجیت با اثرات فردی تصادفی تصریح شد. افزایش سرانه حقیقی مخارج تحصیلی خانواده و زندگی در استانهای با میانگین هزینه و اجاره مسکن حقیقی بالاتر، اثر منفی معنیداری بر احتمال تقاضای خانوادهها برای فرزند دوم داشت. افزایش میان تفاوت سطح تحصیلات والدین و افزایش نابرابری جنسیتی از طریق کاهش قدرت چانهزنی زنان در تصمیمگیریهای خانواده، اثر مثبت و معنیداری بر احتمال تقاضای فرزند دوم داشت. نتایج نشان داد که متغیرهای اقتصادی در هر دو سطح خانواده و استان و توزیع قدرت چانهزنی بین والدین از مهمترین عوامل مؤثر بر تقاضای فرزند دوم در خانوادههای ایرانی است.
حمیدیگنجه، در سال ۱۳۹۰ در تحقیقی با عنوان «بررسی عوامل اقتصادی، اجتماعی، جمعیتی مؤثر بر تمایل زنان (۴۹-۱۵) ساله به داشتن فرزند دوم» سعی کرد تا این عوامل را شناسایی کند. به همین منظور محقق به کمک دادههای حاصل از استخراج پرسشنامهای که نمونهای از ۳۹۰ نفر زنان متأهل دارای یک فرزند ۴۹-۱۵ ساله شهر اصفهان جمعآوریشده بود به بررسی و تحلیل فرضیههای پژوهش با متغیرهای تحصیلات، اشتغال، پایگاه اجتماعی و اقتصادی، نگرش به فرزند آوری، جنس فرزند اول و سن زنان در ازدواج پرداخت. نتایج تحقیق نشان میدهد که افزایش تحصیلات و اشتغال زنان باعث کاهش تمایل آنها به داشتن فرزند دوم میشود؛ اما پایگاه اجتماعی و اقتصادی پاسخگوها و نگرش آنها به ارزش فرزند تأثیر معنیداری در تمایل زنان به داشتن فرزند دوم ندارد. زنان موردبررسی که دارای فرزند پسر بودند تمایل بیشتری به داشتن فرزند دوم داشتند و همچنین هرچقدر که سن ازدواج زنان افزایش یافته بود تمایل آنها به داشتن فرزند دوم نیز کاهشیافته است. در تحلیل لجستیک جهت بررسی احتمال تمایل به داشتن فرزند دوم نیز به این نتیجه رسیده است که سن ازدواج زنان و وضعیت فعالیت آنها و جنس فرزند اول دارای تأثیر ثابت و معنیداری بر احتمال تمایل زنان به داشتن فرزند دوم میشود. درنتیجهگیری کلی متغیر اجتماعی جنس فرزند اول و متغیر اقتصادی وضعیت فعالیت و متغیر جمعیتی سن ازدواج زنان در تمایل به داشتن فرزند دوم مؤثر شناخته شد.
مت گرستر (۲۰۰۷) به بررسی رابطه تحصیلات زنان و تمایل آنها به داشتن فرزند دوم پرداخته است. سؤال مت در بررسی و تحقیق انجامشده این بوده است که آیا اگر زنان با تحصیلات بالاتر زمان بیشتری برای فرزند آوری داشتند، تمایلشان به داشتن فرزند دوم افزایش مییافت. در حقیقت مت و دیگران این فرض رادارند که زنان با تحصیلات بالا مدتزمان بیشتری از توانایی باروری خود را در سیستم آموزشی میگذرانند و بنابراین فرصت کمتری برای آوردن فرزند دارند. درنتیجه ناچاراً تنها به داشتن یک فرزند یا درنهایت دو فرزند اکتفا میکنند. جامعه آماری موردمطالعه زنان ۴۰-۱۷ ساله دارای یک فرزند در دانمارک بوده است. متگرستر و دیگران به این نتیجه رسیدند که زنان با تحصیلات بالاتر تمایل بیشتری به داشتن فرزند دوم داشتهاند وزنان بدون تحصیلات و یا با تحصیلات متوسط تمایل کمتری به داشتن فرزند دوم داشتهاند. همچنین زنانی که هنوز در حال تحصیل بودهاند نمیخواستند فرزند دوم داشته باشند. همچنین آنها به این نتیجه رسیدند که سطح تحصیلات همسران موردمطالعه نقش در تمایل داشتن و یا تمایل نداشتن به فرزند دوم دارد.
یاراحمدی، لیلا در سال ۱۳۸۹ تحقیقی با عنوان بررسی عوامل مؤثر بر تصمیمگیری برای سومین فرزند آوری در مادران دارای دو فرزند در شهر شاهرود (با تأکید بر ترجیح جنسی) انجام داده است. تحقیق وی به روش پیماش و با تکنیک پرسشنامه و از طریق مصاحبه توسط پرسشگر به انجام رسیده است. شیوهی نمونهگیری این پژوهش خوشهای و آزمونهای آماری مورداستفاده شامل کای اسکوئر،T با نمونههای مستقل، ضریب همبستگی پیرسون و اسپیرمن بوده است. یافتههای این تحقیق نشان میدهد که بین وضعیت اشتغال، میزان تحصیلات، پایگاه اقتصادی و اجتماعی خانواده و ترجیح جنسی به نفع پسر و همچنین سن ازدواج پاسخگویان با تمایل به سومین فرزند آوری رابطه معناداری وجود دارد. بهطوریکه یافتهها نشان میدهد که هرچه تحصیلات مادران و پایگاه اقتصادی-اجتماعی خانواده آنها بالاتر بوده، تمایلشان به سومین فرزند آوری پایینتر بوده است و هرچه ترجیح جنسی به نفع پسر در آنها بیشتر بوده، به سومین فرزند آوری تمایل بیشتری داشتهاند.
۲-۵-۳ تحقیقات انجامشده درزمینهی سایر متغیرهای مربوط به باروری
احمدیمنش، صادق در سال ۱۳۹۱ تحقیقی تحت عنوان تأثیر سبک زندگی بر سطح و الگوی باروری انجام داده است. روش تحقیق وی، پیمایش است و جامعهی آماری وی زنان ۱۵ تا ۴۹ ساله متأهل منطقه ۶ است که ۳۸۱ نفر به روش نمونهگیری خوشهای چندمرحلهای انتخاب گردیده است. آزمون فرضیات وی نشان میدهد که بین سبک زندگی زنان با تعداد فرزندان، فاصلهی اولین ازدواج تا اولین تولد و نیز ترجیح جنسی آنها رابطه معناداری وجود دارد. وی به این نتیجه رسیده است که امروزه سبک زندگی در مطالعات دموگرافیک به متغیر بسیار تأثیرگذاری در تعیین رفتار باروری افراد تبدیلشده است.
تحقیق وی فقط در یک منطقه از شهر تهران انتخابشده است و بهسختی میتوان یافتههای نتایج او را بهکل شهر تهران تعمیم داد.
مشفق در سال ۹۱ تحقیقی تحت عنوان رابطهی ارزش فرزندان با میزان باروری در شهر تهران انجام داد است. تعداد نمونه حدود ۶۰۰ نفر از زنان متأهل ۲۱ تا ۵۰ سالهی ساکن مناطق ۲۲ گانه شهر تهران است. ۲/۵۷ درصد از افراد مطالعه شده را زنان خانهدار، ۳/۳۰ درصد را شاغلین در آموزشوپرورش و ۱۲ درصد را شاغلین در وزارت بهداشت تشکیل دادهاند. نتایج تحقیق نشان میدهد که ۳۵ درصد از آنها یک فرزند،۳۵ درصد دو فرزند و ۱۵ درصد سه فرزند دارند. ازنظر تعداد فرزندان مطلوب،۲۵ درصد از زنان داشتن یک فرزند، حدود ۶۶ درصد داشتن دو فرزند و حدود ۹ درصد داشتن بیش از دو فرزند را مطلوب دانستهاند. بر اساس تحلیل انجامشده، هیچ تفاوتی بین گروههای مختلف شغلی زنان و همچنین زنان غیر شاغل دربارهی ارزشگذاری فرزندان وجود ندارد. متغیر سطح تحصیلات در هر دو گروه زنان شاغل و خانهدار با مؤلفههای با فواید اقتصادی فرزند و محدودیتها و فرصتهای ازدسترفته رابطه مستقیم دارد. همچنین او در تحقیق خود به این نتیجه رسیده است که بین مؤلفههای ارزش فرزندان و تعداد فعلی و مطلوب فرزندان رابطه معنادار و مستقیمی وجود دارد.
عباسیشوازی و حسینی در سال ۸۸ تحقیقی تحت عنوان تغییرات اندیشهای و تأثیر آن بر رفتارهای و ایده آلهای باروری زنان ترک و کرد انجام دادهاند. روش تحقیق آنها پیمایش و جمعیت آماری زنان ۱۵ تا ۴۹ سالهی متعلق به یکی از خانوارهای معمولی ساکن در شهرستان در ارومیه است که حداقل یکبار ازدواجکردهاند. حجم کل نمونه ۷۶۸ خانوار است که درنهایت پرسشنامههای مربوط به ۷۳۹ زن واجد شرایط تحلیل شده است. روش نمونهگیری، ترکیبی از روشهای خوشهای چندمرحلهای، تصادفی و تصادفی سیستماتیک است. تکنیک گردآوری دادهها پرسشنامهی ساختیافته است. یافتهها از عمومیت تغییرات اجتماعی و تحولات خانواده در میان گروههای قومی موردمطالعه بهویژه در گروههای همدورهی اخیرتر ازدواج حکایت دارد. بر اساس این مطالعه، تغییرات اندیشهای محسوس در زمینهی ازدواج و فرزند آوری و نیز رفتار و ایده آلهای باروری زنان گروههای قومی به وجود میآید. نتایج گویای آن است که تغییرات اجتماعی و تحولات خانواده ملازم با تغییر در نگرشها و ایستارهای مرتبط با ازدواج و فرزند آوری و درنهایت رفتار و ایده آلهای باروری است. یافتهها از نتایج تحقیقات پیشین مبنی بر اشاعهی ارزشها و هنجارهای باروری پایین و همگرایی رفتار و ایده آلهای باروری گروههای قومی حکایت میکند.
با توجه به اینکه جمعیتشناسی موضوعی بینرشتهای است و مؤلفههای آن تحت تأثیر عوامل مختلف هستند، برای تبیین آنها باید عوامل مختلفی موردتوجه و بررسی قرار بگیرد. در رابطه با تغییرات باروری نیز نظریههای مختلفی مطرح شده است که هرکدام باروری را تحت تأثیر عامل ویژهای میدانند. بااینحال بدیهی است که با توجه به پیچیدگی دنیای اجتماعی، نمیتوان نظریهی خاصی را جامع و کامل دانست و رفتارهای افراد را صرفاً از منظر یک تئوری خاص نگریست. درنتیجه در این تحقیق از تلفیقی از نظریههای مطرح شده در این زمینه استفادهشده است.
نظریههای مورداستفاده | فرضیهها |
نظریه عمل معقول | رابطه تمایل، قصد و برنامهریزی برای آوردن فرزند دیگر |
نظریهی نوسازی | رابطهی بین اشتغال زنان و سن ازدواج با گرایش به داشتن فرزند دیگر |
نظریهی ارزش فرزندان | رابطهی بین ارزشهای مثبت (منافع) و منفی (هزینهها) فرزندان با گرایش به داشتن فرزند دیگر |
نظریهی حمایتهای اجتماعی و
Copyright © 2021 | WordPress Theme by MH Themes |